سفارش تبلیغ
صبا ویژن
بزرگ من (سه شنبه 88/7/14 ساعت 11:53 عصر)

بزرگ من !

امروز تو به من دوباره بخشیدی سکوت را و من از این بخشش بزرگت چقدر پر از جنونم . پر از جنونی بی حد ، تنهایی ام را با تو می گویم ای کسی که نه رسوا می کنی نا فاش می سازی و نه به کس می گویی اش.

جنونم را به تو می گویم ای کسی که در دور دست ها نزدیک ترینی .

تو را در اعماق لحظه های دیوانه ام چه بسیار می پرستم به تو می گویم خودم را، این خود پر از عصیان وگناه

تمام فکرهایم می روند و من با تنهایی ام می مانم ، می مانم و تو با لهجه گلهای بی رنگ نگاهم می کنی می خندی و دستهایت را در دستهای ساده ام می گذاری و بعد من در انتهای دیدنت شراب می شوم  و تو دور نمی شوی .

تو می مانی ومن ( ولی تو همواره بوده ای ) بر فراز سرم با چشمهای عاشقم .

دیده ام تو را ..... دیده ام ..... ولی امروز تو چقدر به من فهماندی که هستی چقدر بودنت را در یک لحظه به اندازه تمام لحظه هایم باور کردم. بدون اینکه خواسته باشم بخشیدی آه ای مهربان من .....

مهربان بزرگ من ، بگذار تا چشم آلوده ام بگرید بر دامان پاکت پاک کن اشک هایم را با بوسه ی بخششت و بگو که تو همواره پر از جنون

( به تو داده ام فرصت زندگی تا بدانی و بعد بخواهی)

آه ای بزرگ همواره در قلب من ، امروز فقط نام است که با آرامش  برده می شود .

تنها یاد توست که تسکینم می دهد آزارم ندادی و آه ای بهترینم تو چقدر پر از رحمتی

تو امروز از پشت حادثه ها آمدی و من دیدمت وقتی به چشم های آنها گفتی ( نه ) تا ببینند و من باورم شود که تو هستی هنوز هم حتی کودکی مرا از یاد نبرده ای هنوز هم حتی .....

در میان تمام کسانی که صدایم می کنند صدای پر از غم مرا می شنوی که تو را همیشه بزرگ می خواند و می خواند.......





 
  • بازدیدهای این وبلاگ ?
  • امروز: 2 بازدید
    بازدید دیروز: 8
    کل بازدیدها: 22125 بازدید
  • درباره من
  • فهرست موضوعی یادداشت ها
  • مطالب بایگانی شده
  • اشتراک در خبرنامه
  •  
  • لوگوی دوستان من
  •